روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است.
مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد.
چون چندی بدین منوال گذشت
برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
که در جلوی دکان میبینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم
و بدان نیز لقب دادیم.
حـال کــدام می خـــواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده
و بند تنبانش رامحکم ببستند.
چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند
من که خیلی وقته ماسم را کیسه کرده ام
شما چصور؟؟
یعنی کشک دیگه
واقعا اینه همه مان همین هستیم
یه ماست فروشم من سراغ دارم
کاش یکی یپدا بشه با بند تنبانش اش خفه اش کند تا دیگه آب دوغ به خورد مردم ندهد
بدبختها خفه شده هستند در این دوران
ای بابا شما که اینجوری نبودید
با این شمایل
چطور شده
نفهمیدم منظورتون را
آقا ماست فروشه من نبودم
نه وبلاگتون اینجور نبود
همیشه نباید حرف یک نواخت زد بعضی جاها باید حرفهای دیگر را هم زد
سلام،ممنون از دیدارتون.مطلب جالبی بود.کاشکی ما هم یه مختارالسلطنه ای داشتیم.
مختار السطنه نداریم اما کسهائی را داریم که کل ملت را بدار کشیده اند با این کارها
چقدر جالب بود ندا جان .



والا تو این دوره وزمونه فکر کنم همه مغازه دارها را باید آویزان کنند چون همشون متقلب شدن
سلام
من هم فکر کنم دار کم بیاد