و نفخت فیه من روحی

شنیده بودم که خدا زمان آفرینش آدم گفته که از روح خودم در او دمیدم ، ولی شاید خیلی درکش نمی کردم .تا اینکه پیش اومد و یکی از کارهای ذوقی ام رو به دوستی تقدیم کردم . بعد که دقت کردم دیدم آدم وقتی که یه کار ذوقی یا هنری انجام میده ، انگار که از جان خودش در اون دمیده ، انگار که بخشی از وجودش رو به اون اثر منتقل کرده . و هر چی که آدم جان بیشتری  به یک اثر میده براش عزیز تره  و حتما" به بهترین دوستاش حاضره تقدیمش کنه . این بود که فهمیدم ما آدما چه ارزشی برای خدا داریم و "نفخت فیه من روحی " یعنی چه



زندگی

زندگی جاریست

زندگی هر لحظه نو میشود

مثل جریان یک رود

مثل نور آفتاب

ما هر لحظه آفریده میشویم

زندگی هدیه جاری خداست

قدرش را بدانیم


غروب جمعه

دلم حسابی گرفته بود

با هیچی آروم نمیشدم

آخه غروب جمعه بود

داشتم میترکیدم

بالاخره با یاد تو بود که آروم شدم

با تو حرف زدم

با تویی که هیچوقت آدم رو تنها نمیذاری

چقدر دلم برات تنگ شده بود

نه بندی است ، نه زنجیر

دست خود آدم نیست

 یه وقتی یه نفر رو مبینی ، انگار که هزار ساله میشناسیش

یه وقتی ، با دیدن یه نفر انگار که به یه منبع انرژی متصل میشی

یه وقتی ، بادیدنش انگار که همه شادی های دنیا رو بهت میدن

یه وقتی ، دوست داری بنشینی و تا ابد نگاهش کنی ، بدون هیچ حرفی

یه وقتی ، دوست داری فقط براش حرف بزنی

یه وقتی ...

بعضی دوستی ها  دست خود آدم نیست ، انگار که تو یه دنیای دیگه بند آدمها رو به هم وصل کرده باشن

" نه دامیست نه زنجیر ، همه بسته چرائیم ؟..."

جشن

زمان جشن بود . یه جشن بزرگ.همه داشتن لحظه شماری میکردن .

ولی من دلم تنگ بود . نمیتونستم شاد باشم . نمیدونستم چرا .

تا اینکه یه "فرشته"  اومد .فرشته گفت بیاین بچه ها رو شاد کنیم.

ما هم از شادی ها مون  برای اونا بردیم . برای بچه هایی  که نمیتونستن جشن بگیرن .

خدا ما رو شاد کرد همون طور که بچه ها رو . فرشته از آسمون اومده بود . 

یاد باران

باران که آمد یاد تو باریدن گرفت

یاد تو که از آسمان آمدی

تو که باریدی

تو که هوای دلم را بارانی ولطیف وپاک کردی

تو که جاری شدی و جاری کردی

چه باران خوبی


بالهائی برای پرواز

پرنده ها با دو تا بال پرواز میکنند . ولی به نظر من آدم برای پرواز به سه تا بال احتیاج داره .

یه بال ارتباط با خود خداست . ذکر و یاد و عشق و عبادت

یه بال ارتباط با طبیعته . آدم چون جزئی از طبیعت هست باید با طبیعت - به دور از غوغای تکنولوژی-ارتباط دائم داشته باشه . با کوه . با درخت .با گل . با رود . با دریا .با آسمان .با همه چیزائی که به طبیعت تعلق داره

 یه بال هم ارتباط با آدمهای دیگه است . مهربانی . دوستی . دوست داشتن . دستگیری و خدمت رسانی

اگه آدم هر سه تای این بالها رو داشته باشه میتونه پرواز کنه و گرنه ....

مهتاب

مهتاب

وقتی توی یه شب تاریک ، توی بیابون ، یا توی کوهستان یا کنار روخانه یا توی جنگلی باشی ، زیبائی واقعی مهتاب رو حس میکنی .نور زیبا و لطیفی که هم راهت رو روشن میکنه هم زیبائی رو با خودش به ارمغان میاره . میدونین که زیبائی مهتاب تا بوده و بوده الهام بخش خیلی از عشاق و شعرا و نویسنده ها بوده . ولی همه اونها شاید اونقدر محو زیبائی اون شدند که شاید یادشون رفته که مهتاب نماینده آفتاب هست . مهتاب نور آفتاب رو بازتاب میکنه ، درست در جائی و زمانی که آفتاب  نیست . با یه فرق دیگه که شاید ماها کمتر به اون توجه کنیم و اون اینکه هیچکی نمیتونه مستقیم به آفتاب نگاه کنه ولی مهتاب رو همه نگاه میکنند و لذت می برند. میدونین من حس میکنم بعضی دوست ها و آدم ها مثل مهتاب میمونن. هم محیط رو زیبا میکنن ، هم راه رو روشن میکنن هم آدم رو یاد آفتاب می اندازند، آفتابی که آدم نمیتونه مستقیم بهش نگاه کنه

یخ زدگی

تمام قطراتم یخ زده بودند . من به رفتن زنده بودم ولی حالا دیگه زمین گیر شده بودم . هیچ حرکتی نداشتم . آخه مدتها بود که آفتاب بهم نتابیده بود . نه اینکه آفتاب نباشه ، ولی ابری ؛ غباری چیزی جلوش رو گرفته بود و نمیذاشت به من بتابه . مثل یه زمستان هسته ای .
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که از خدا کمک بخوام .
حالا چند روزه دوباره من و قطره هام داریم جون میگیریم . چند روزه دوباره آفتاب داره یواش یواش میتابه و ما رو به جریان میندازه . ما دوباره داریم زنده میشیم

خدایا شکرت . دعای من رو پذیرفتی

پرواز